شعر هایی از امیر مهدی بیات و فرشید جوانبخش

ماهیهای آکواریوم من
فکر میکنند در گودالی کنار یک رودخانه گیر افتاده اند
آنها به بیرون میپرند
و در رودخانه می افتند
او چیزی نگفت
تنها نگاهم کرد و خندید
و در طبیعتی
که مسافران
در فصل های تازه گی اش
تخم می گذاشتند
وحشیانه سکوت کرد
کمی بعد
در کشتاری وسیع
دست به قتل عام خاطره ام زد
حالا سال هاست
که جای خالیم را نشان می دهد
و می گوید
او منظره ای بود
که دست از زیبایی اش کشید
در ادامه ی هم
به دنبال چه می گردیم ؟
وقتی
در التهاب مشکوک باد
پاییز دست هایمان را
نمی فهمیم
ما که آسان تر از درخت
همه چیزمان را از دست می دهیم
و همیشه فکر می کنیم
قرار آسان خوشبختی را
بر مداری اتفاقی گذاشته اند
بچه هاگفتند:
چه دنیای بزرگ قشنگی
بزرگهاگفتند:
چه بچه های کوچک قشنگی
عروسکها چیزی نگفتند
موزائیک ها باهمند
موزائیک ها از هم متنفرند
آنها از قلقلک یک مورچه نمی خندند
گریه نمی کنند حتی
از تفی که بر صورتشان می افتد
آنها همه جا می روند
آنها هیج جا نمی روند
و از لابه لای آنها
تنها علف های هرز می روید
