گمگشته ی عشق

ای آرزوی من!
تو و آن همای بخت منی کز دیار دور
پرپر زنان به کلبه ی من پر کشیده یی
بر بامم ای پرنده ی عرشی!
خوش آمدی.
در کلبه ام بمان،
ای آن که همچو من
یک آشیان گرم محبت ندیده ئی.
با من بمان که من
یک عمر بی امید
همراه هر نسیم ، به گلزار عشق ها
در جستجوی یک گل خوشبو شتافتیم
می خواستم گلی که دهد بوی آرزو
اما نیافتم.
شبهای بس دراز
با دیدگان مات
بر مرکب خیال، نشستم امیدوار
دنبال یک ستاره، فضا را شکافتم
می خواستم ستاره ی امید خویش را،
اما نیافتم.
بین آرزوهای تلخ
غمگین و نا مراد
همراه موجهای خروشان و بی امان
تا عمق بیکرانه ی دنیا شتافتیم
شاید بیابم آن گهری را که خواستم
اما نیافتم.
گمگشته ای که در طلبش عمر من گذاشت
اما اکنون نشسته مرا روبرو توئی
آن کس که بود همراه باد سحر، منم.
و آن گل که داشت بوی خوش آرزو، توئی.
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان
تو آن ستاره یی که نشستی به دامنم
همراه موج، در دل دریا نمی روم.
تک گوهرم توئی که شدی زیب کردنم.
ای آرزوی من!
یک آشیان گرم محبت ندیده ای،
عمر منی که تاب و توان داده ای به من
با من بمان که روشنی بخت من ز توست،
ای آرزوی من...!