لحظه های با تو بودن
هر روز کنار پنجره
برای دیدن تو لحظه شماری می کنم
چه شور و حالی دارد
کنار پنجره نشستن و خاطرات خوب را از نظر گذراندن٬
اما من همه ی اینها را با وجود تو می خواستم
و بی تو ذره ای از این خاطرات
برایم هیجانی در بر نداشت
افسوس که لحظه های با تو بودن
خیلی زود سپری شد
پرتوهای عشقمان
خیلی زود
کم رنگ و کم رنگ تر شد
و برای من و تو
هیچ احظه های خوشایندی
به جای نگذاشت.
من هر روز برای آمدنت
هزاران شمع در دلم روشن میکنم
و کتاب حافظ را مهمان خود میکنم
و فال خود را به نام تو می زنم
تا ببینم تو هنوز هم مرا دوست داری؟
وقتی به دل خود مراجعه میکنم
میبینم هنوز هم شعله هایی از عشق در وجودت زبانه می کشد
و مرا با آتش خود گرم و سرشار از عشق می کند
برای همه آرزو هایی که داشتم
فقط یک چیز مد نظرم بو د
و آن هم دوست داشتن واقعی توست.....
